یه چیزی اوومده توو دلم...
"گریه ی شام و سحر شکر که ضایع نگشت/قطره ی باران ما گوهر یکدانه شد.." خدایا شکرت هزاران بار شکرررررررررررت..نمیدونم چجوری شروع کنم و از کجا بگم..واقعا نمیدونم..جمعه ینی دیروز ساعت 9:15صبح از خواب که پاشدم به سرم زد برم بی بی چک و امتحان کنم.ی روزم به پری مونده بود و می ترسیدم که زود باشد...ی دردایی شبیه پریودم منو گرفته بود دیگه واقعا ناامید بودم و با فرستادن ده تا صلوات رفتم توو wc و امتحان کردم. بعد سه دقیقه دوتا خط ظاهر شد ی پررنگ ی کمرنگ..با شوق پریدم بیرون و نشون همسری دادم..فقط ی لبخند زد..آخه شک داشت..باور نداشت..فرداییش که میشه امروز اول وقت ساعت 8صبح رفتیم برا آزمایش..وقتی آز دادم دلم طاقت نیاورد تا یک و نیم که جوابش حاضرمیشه ص...
نویسنده :
معصومه
18:42